These lonely days..

ساخت وبلاگ
عزیزم شما سرماخوردی و پنی سیلین لازم نداری، کمرت یه کم گرفته لازم نیست جنتا و آمپی برای ورم کلیه ات بگیری، سفتریاکسون تقویتی نیست که هر سرفه ای کردی بری آزاد بخری و بزنی، شمایی که سالمی نیازی یه آزمایش قند و چربی هر ماه نداری و بلاه بلاه بلاه...حس میکنم خستگی گفتن هزار باره و روزانه این جمله ها و شنیدن اصرار بی پایان و حرف های بی منطق، یه جور عمیقی داره تو سلول های بدنم رسوب میکنه...یکی میگه تو فلان دارو رو بنویس من خودم بهتر میدونم..یکی دعوا راه میندازه که میدونم برگه دفترچه ام رو کندی برای زیرمیزی گرفتن...اون یکی دفترچه رو پرت میکنه رو میز و میگه مهر کن ..ویزیت طول میکشه یکی با لگد میزنه تو در که دکتر مسخره اش رو درآوردی لفتش میدی. هر ایرانی یک متخصص...همه باهم توی اتاق و دور میز جمع میشن و با همدیگه حرف میزنن : سرفه ام از دیروز هنوز خوب نشده، مهر کن برم دکتر، داروخونه چرا گرون میده،منو ببین بچه ام میخواد بره مدرسه، چرا فشار منو نمیگیری، من زودتر ازینا اومدم...
.
نمیگم از پزشک شدن یا اینکه بهترین سالهای عمرم به جای تفریح مشغول درس خوندن و کشیک و بیخوابی کشیدن بود،یا اینکه بعد این سالها هنوز توی روستا تنها هستیم و تفریحی نیست و حقیقتا کمترین امکانات....نه!....هنوز هم اعتقاد دارم که پایه ارتقا سلامت و بهداشت از همین خانه های بهداشت دور افتاده و همین آموزش های کوچیک کوچیک و همه مسایل مربوط به پیشگیری ریشه میگیره...اینها همه هست اما نمیتونم هم خستگی که میمونه توی روح و بدنم رو نادیده بگیرم...شبها به بعضی از برخوردهای ناجور با مریض ها فکر میکنم..به سخنرانی مهرجویی..به"تافته جدا بافته"...به کارانه ای که نمیدن و تصور جامعه از پولدار بودن پزشک ها و تلکه کردن مریضها...میخوام بگم که گاهی خستگی میمونه و رسوب میکنه..امروز دست آخر دارویی که مریض اصرار داشت و حقیقتا نیاز نداشت رو براش نوشتم، دیروز از توضیح ده باره خسته شدم و گذاشتم با همون فکر اشتباه ادامه بده..روز دیگه آرزو کردم که ای کاش مریض رو با مشت زده بودم!..
.
اوهوم.غر نمی زنم.مظلوم نمایی هم نمیکنم..زندگی هنوز هم خوشگلی هاش رو داره..امروز از دعای خیری که یکی کرد دلم آروم شد..از اینکه یکی با یک جمله که "تونل دستت خفه شده!"مریضی که یه ربع داشتم سندرم تونل کارپ رو براش توضیح میدادم و درمانده شده بودم،قانع کرد؛ متشکر شدم..از بچه ها و سوتی ها و حرف های اشتباه بامزه میخندم.. اوهوم.هنوز هم عاشق تک تک مریض هام هستم و هنوز هم تصویری از ایران تو ذهنم هست که انقدر مردم آگاه هستن و فهمیده که هرکار و هر فردی در بهترین حالت خودش و در بالاترین انگیزه برای بهتر کردن و شدن هست..

.

فقط ای کاش هممون پرتلاش تر و شنونده تر و صبورتر بودیم...ای کاش بشه که با همه خستگی های مونده و کوفتگی های روحی، باز هم انگیزه و علاقه رو زنده نگه داشت...

وضعیت بوردرلاین...
ما را در سایت وضعیت بوردرلاین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : borderlinesituationo بازدید : 58 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 5:26